۱۲۹ بار خوانده شده

در پند و موعظه

چشم روشن، از دل خونابه بارت داده اند
سرمه، از تاریک شبهای تارت داده اند

صورتی، لبریز عکس حسن یارت داده اند
از سر زانوی خود، آیینه دارت داده اند
بنگر این آیینه از بهر چه کارت داده اند؟!

همعنان گردش گرداب دوران کرده یی
زیر دست سیلی موج پریشان کرده یی

از سبک مغری، خس و خاشاک توفان کرده یی
از گرانی، لنگر دریای امکان کرده یی
کشتی جسمی که از بهر گذارت داده اند!

تا بکی شمع مزار هر تمنا میکنی؟
چند بر دل، روزن غمهای دنیا میکنی؟

چند طوق گردن آزادگیها میکنی؟
چند چون نادیدگان، دام تماشا میکنی؟
حلقه چشمی که بهر اعتبارت داده اند!

هر طرف میخواندت حکم قضا، گردن گذار
هرکجا میداردت از رهروی، منزل شمار

نیست در فرمان تدبیرت، سمند روزگار
دیگری دارد عنانت را چو طفل نو سوار
گرچه در ظاهر، عنان اختیارت داده اند!

هرزه گرد و بیقرار و، وحشی و مجنون وشی
تند و بی صبر و، سبکخیز و، سپند و آتشی

بیخود و، دیوانه و، مست و، خراب و، سر خوشی
طفل و، بازیگوش و، بی پروا و، خام و سرکشی
ز آن بدست گوشمال روزگارت داده اند!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:در آفرین شاه سلیمان صفوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.