۲۳۸ بار خوانده شده

بخش ۲ - پیدا کردن فضل و ثواب خوی نیکو

بدان که حق تعالی بر مصطفی (ص) ثنا گفت به خلق نیکو و گفت، «انک لعلی خلق عظیم» و رسول (ص) گفت، «مرا فرستاده اند تا محاسن اخلاق را تمام کنم» و گفت، «عظیمترین چیزی که در ترازو نهند خوی نیکوست».
و یکی در پیش رسول (ص) آمد و گفت، «دین چیست؟» گفت، خلق نیکو». از راست وی اندر آمد و از چپ وی اندر آمد و همچنین می پرسید و وی همچنین می گفت، بازپسین بار گفت، «می ندانی؟ آن که خشمگین نشوی». و از وی پرسیدند که فاضلترین اعمال چیست؟ گفت، «خلق نیکو».
یکی رسول (ص) را گفت، «مرا وصیتی کن». گفت، «هر کجا که باشی از حق تعالی بپرهیز» گفت، «دیگر» گفت، «از پس هر بدی نیکی بکن تا آن را محو کند» گفت، «دیگر» گفت، «مخالطت با خلق نیکو کن». و رسول (ص) گفت، «هرکه را خدای تعالی خلق نیکو داد و روی نیکو وی را ارزانی داشت، خورش آتش نکند».
و رسول (ص) را گفتند، «فلان زن روز به روزه و شب به نماز می باشد ولیکن بدخوی است و همسایگان را به زبان برنجاند». گفت، «جای وی دوزخ است» و رسول (ص) گفت، «خوی بد طاعت را همچنان تباه کند که سرکه انگبین را» و رسول (ص) اندر دعا گفتی، «بارخدایا خلق من نیکو آفریدی، خلق من نیکو بکن». و گفتی، «بارخدایا تندرستی و عافیت و خوی نیکو ارزانی دار». و پرسیدند رسول (ص) را که چه بهتر که حق تعالی بنده را بدهد؟ گفت، «خلق نیکو». و گفت، «خلق نیکو گناه را همچنان نیست کند که آفتاب یخ را».
و عبدالرحمن بن سمره رحمهم الله گوید که نزدیک رسول(ص) بودم، گفت، «دوش چیزی عجیب دیدم. مردی را دیدم از امت خویش اندر زانو افتاده و میان وی و میان حق تعالی حجابی بود. خلق نیکو وی بیامد و حجاب برگرفت و وی را به حق تعالی رسانید». و گفت، «بنده به خلق نیکو درجه بیاید، چنان که کسی که به روز به روزه باشد و به شب به نماز و درجات بزرگ اندر آخرت بیابد، اگرچه ضعیف عبادت بود» و نیکوترین خلقی رسول (ص) را بود که یک روز زنان اندر پیش وی بانگ همی کردند و غلبه همی داشتند. عمر اندر شد. بگریختند. گفت، «ای دشمنان خویش از من حشمت دارید و از رسول خدا حشمت ندارید؟» گفتند، «تو از وی تندتری و درشت تر» و رسول (ص) گفت، «یا ابن الخطاب! بدان که خدای که من به حکم وی است که هرگز تو را شیطان اندر راهی نبیند که نه آن راه بگذارد و به راهی دیگر شود از هیبت تو».
و فضیل رحمهم الله گفت، «صحبت با فاسق نیکوخو دوست تر دارم از آن که با قرای بدخو». ابن المبارک رحمهم الله با بدخویی اندر راه افتاد. چون از وی جدا شد، بگریست. گفتند، «چرا می گریی؟» گفت، «آن بیچاره از نزدیک من برفت و آن خوی بد همچنان با وی برفت و از وی جدا نشد.» و کتانی رحمهم الله گوید که صوفی ای خوی نیکوست هرکه از تو به خوی نیکوتر، از تو صوفی تر. و یحیی بن معاذالرازی رضی الله عنه گوید، «خوی بد معصیتی است که با وی هیچ طاعت سود ندارد و خوی نیکو طاعتی است که با وی هیچ معصیت زیان ندارد».
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱ - اصل اول
گوهر بعدی:بخش ۳ - حقیقت خوی نیکو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.