۳۱۴ بار خوانده شده

بخش ۱۱ - پروردن و ادب کردن کودکان

بدان که فرزند امانتی است اندر دست مادر و پدر و دل وی پاک است چون جوهر نفیس و نقش پذیر چون موم و از همه نقشها خالی است و چون زمین پاک است که هر تخم که اندر وی افکنی بروید، اگر تخم افکنی به سعادت دین و دنیا رسد و مادر و پدر و معلم اندر ثواب شریک باشند و اگر به خلاف این بود بدبخت باشد و ایشان بر هرچه رود شریک باشند که حق تعالی همی گوید، «قوا انفسکم و اهلیکم نارا» و کودک را از آتش دنیا نگاه داشتن اولیتر که از آتش دوزخ نگاه دارند و نگاهداشتن وی آن بود که وی را به ادب دارد و اخلاق نیکو به وی آموزد و از قرین بد نگاه دارد که اصل همه فسادها از قرین بد خیزد و او را اندر تنعم و جامه نیکو آراستن خو نکند که آنگاه از آن صبر نتواند کردن و همه عمر اندر طلب آن ضایع کند، بلکه پاکی او اندر ابتدا جهد کند تا آن که وی را شیر دهد، به صلاح و نیکوخو و حلال خوار بود که خوی بد از دایه سرایت کند و شیر که از حرام آید پلید بود و چون گوشت و پوست کودک از آن بروید، طبع وی را با آن مناسبتی پدید آید که پس از بلوغ ظاهر شود. و چون زبان وی گشاده گردد، باید که سخن وی الله باشد و این وی را تلقین می کنند. و چون چنان شود که از بعضی چیزها شرم دارد، این بشارتی بود و دلیل آن بود که هر که نور عقل بر وی افتاد، از شرم شحنه ای سازد که وی را بر هر چه زشت باشد تشویر همی دهد.
و اول چیزی که پیدا شود شره طعام بود. باید که ادب خوردن آموزد تا به دست راست خورد و بسم الله بگوید و به شتاب نخورد و بسیار نخورد و خرد بخایدو چشم بر لقمه دیگران ندارد و تا یک لقمه فرو نبرد، دست به دیگر دراز نکند و گاه گاه نان تهی دهد تا همیشه خو با نان خورش نکند. و بسیار خوردن اندر چشم وی زشت کند و گوید که این کار ستوران و بی خردان باشد و کودک بسیارخوار را اندر پیش وی عیب کند و کودک با ادب را ثنا گوید تا رگ مباهات اندر وی بجنبد و وی نیز چنان کند.
و جامه سپید را اندر چشم وی بیاراید و جامه ابریشمین و رنگین را نکوهیده دارد و گوید این کار زنان باشد و رعنایان و خویشتن آراستن کار مخنثان بود نه کار مردان و نگاه دارد تا کودکان که جامه ابریشمین دارند و تنعم کنند، با وی نیفتند و ایشان را نبینند که آن هلاک وی بود که وی نیز آرزو کند. و از قرین بد نگاه دارد که هرکودک که وی را نگاه ندارند، شوخ و دروغ زن و دزد و لجوج و بی باک گردد و به روزگار دراز آن از وی نشود.
و چون به دبیرستان دهد، قرآن بیاموزد. آنگاه به اخبار و حکایات پارسیان و سیرت صحابه و سلف مشغول کند و البته نگذارد که با شعار حدیث عشق زنان و صفت ایشان بود مشغول شود. و نگاه دارد وی را از ادیبی که گوید که بدان طبع لطیف بود که نه آن ادیب بود، بلکه آن شیطان بود که تخم فساد اندر دل وی بکارد.
و چون کودک کاری نیک بکند و خوی نیکو بر وی پدید آید، وی را اندر آن مد کند و چیزی دهد وی را که بدان شاد شود و اندر پیش مردمان بر وی ثنا کند و اگر خطایی کند یا گوید، یکی یا دو بار نادیده انگارد تا سخن خوار نشود که اگر بسیار با وی گفته آید دلیر شود و آشکارا بکند و چون معاودت کند، یک بار اندر سر توبیخ کند و گوید زنهار تا کسی از تو این نبیند و نداند که رسوا شوی میان مردمان و تو را به هیچ کس ندارند.
و پدر باید که حشمت خویش با وی نگاه دارد و مادر وی را به پدر ترساند و نگذارد که به روز بخسبد که کاهل شود و شب بر جای نرم نخواباند تا تن وی قوی شود. و هر روز یک ساعت او را از بازی بازندارد تا فرهیخته شود و دلتنگ نشود که از آن بدخوی گردد و کوردل شود. و او را خو باز کند تا با همه کس تواضع کند و بر سر کودکان فخر نکند و لاف نزند و از کودکان چیزی فرا نستاند، بلکه بدیشان دهد و او را گویند که ستدن کار گدایان باشد و بی همتان و طمع زر و سیم که از کسی فرا ستاند البته راه باز ندهد که از آن هلاک شود و اندر کارهای زشت افتد و او را بیاموزد که آب بینی و دهان پیش مردمان نیندازد و پشت با مردمان نکند و با ادب بنشیند و دست فرا زیر زنخدان نزند که آن دلیل کاهلی بود و بسیار نگوید و البته سوگند نخورد و تا نپرسند سخن نگوید. و هرکه مهتر از او بود او را حرمت دارد و اندر پیش وی نرود و زبان از فحش و لعنت نگاه دارد.
و چون معلم وی را بزند، بگوید تا فریاد و جزع نکند بسیار و شفیع نه انگیزاند و صبر کند و گوید کار مردان این باشد و بانگ داشتن کار زنان و پرستاران باشد.
و چون هفت ساله شد نماز و طهارت فرانماید به رفق و چون ده ساله شد، اگر نکند بزند و ادب کند. و دزدی و حرام خوردن و دروغ گفتن اندر پیش چشم وی زشت کند و همیشه آن را همی نکوهد. چون چنین پرورند، هرگه که بالغ شود اسرار این آداب با وی بگویند که مقصود از طعام آن است که بنده را قوت بود بر آن که طاعت خدای تعالی کند و مقصود از دنیا زاد آخرت است که دنیا با کسی نمی ماند و مرگ بزودی و ناگاه درآید و نیکبخت آن بود که از دنیا زاد آخرت برگیرد تا به بهشت و خشنودی حق تعالی رسد و صحبت بهشت و دوزخ وی را گفتن گیرد و ثواب و عقاب کارها با وی همی گوید. چون ابتدا با ادب پرورند این سخنها چون نقش اندر سنگ باشد. و اگر فراگذاشته باشند چون خاک از دیوار فرو ریزد.
سهل تستری رحمهم الله می گوید، «سه ساله بودم که شب نظاره کردمی اندر خاک. محمد بن سوار رحمهم الله که نماز شب کردی یک بار مرا گفت، «آن خدای را که تو را بیافرید یاد نکنی ای پسر؟» گفتم که چگونه یاد کنم؟ گفت که شب که اندر جامه خواب همی گردی سه بار بگوی به دل نه به زبان که خدای با من است و خدای به من همی نگرد و خدای مرا می بیند. گفت، «چند شب آن همی کردم». پس گفت، «هر شبی هفت بار بگوی، همی گفتم». پس حلاوت این اندر دل من افتاد. چون سالی برآمد مرا گفت، «آنچه تو را گفتم یاد دار همه عمر تا آنگاه که تو را در گور نهند که این دست گیرد تو را در این جهان و در آن جهان. چند سال آن همی گفتم تا حلاوت آن در سر من پدید آمد، پس یک روز خال مرا گفت، «هرکه حق تعالی با وی بود و به وی همی نگرد و وی را همی بیند معصیت نکند. زنهار تا معصیت نکنی که وی تو را همی بیند. پس مرا به معلم فرستاد. دل من پراکنده می شد. گفتم، «هر روز یک ساعت بیش مفرستید». تا قرآن بیاموختم و آنگاه هفت ساله بود. چون ده ساله شدم پیوسته روزه داشتمی و نان جوین خوردمی تا دوازده ساله شدم، سال سیزدهم مرا مسأله ای در دل افتاد، گفتم، «مرا به بصره فرستید تا پرسم». شدم و پرسیدم از جمله علما. حل نکردند. به عبادان مردی را نشان دادند. آنجا شدم. وی حل کرد مدتی با وی بودم، پس با تستر آمدم و به یک درم سیم جو خریدمی و روزه داشتمی و بدان گشادمی بی نان خورش و یک سال به یک درم سیم بسنده کردمی. پس عزم کردم که به سه شبانه روز هیچ نخوردم تا بدان قادر شدم پس فرا پنج شدم و فرا هفت شدم تا به تدریج بیست و پنج روز رسانیدم که هیچ چیز نخوردمی و بیست و پنج سال بر این حال صبر کردم بایستادم و همه شب زنده داشتمی».
و این حکایت برای آن کرده آمد تا معلوم گردد که کاری که عظیم بود، تخم آن در کودکی افکنده باشد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰ - علامت خوی نیکو
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - پیدا کردن شرایط مرید اندر مجاهدت و چگونگی رفتن راه دین به ریاضت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.