۲۱۰ بار خوانده شده

بخش ۳۶ - فصل (بیخ خشم هرگز از باطن کنده نیاید)

بدان که خشم اندر آدمی آفریده اند تا سلاح وی باشد تا آنچه وی را زیان دارد از وی بازدارد از خود، چنان که شهوت آفریده اند تا آلت وی باشد تا هرچه مرد را سودمند است به خویشتن کشد. و وی را از این هردو چاره نیست، ولیکن چون به افراط بود زیانکار باشد و مثل آتشی بود که بر دل زند و دود بر دماغ رود و جایگاه عقل و اندیشه را تاریک کند تا فردا وجه صواب نبیند، چون دودی که اندر غاری افتد و تاریک شود که فرا هیچ جای نتواند دید و این سخن مذموم بود. و از این گفته اند که خشم غول دل است. و باشد که این خشم ضعیف بود و این نیز مذموم بود که حمیت بر حرم و حمیت بر دین با کفار از خشم خیزد. و خدای سبحانه و تعالی رسول (ص) را گفت، «جاهد کفار و اغلظ علیهم» و صحابه را رحمهم الله ثنا گفت و گفت، «اشداء علی الکفار» و این همه نتیجه خشم بود، پس باید که قوت خشم به افراط بود و نه ضعیف، بلکه معتدل بود و به اشارت عقل و دین بود.
و گروهی پنداشتند که مقصود از ریاضت، اصل خشم بیرون بردن است و این خطاست. که خشم سلاح است و از وی چاره نیست. اصل خشم باطل شدن تا آدمی زنده باشد ممکن نیست، چنان که باطل شدن اصل شهوت ممکن نیست، لیکن روا باشد که اندر بعضی کارها و بعضی اوقات پوشیده شود، اصلا چنان که پندارند که خشم نیست گشت. و تفضیل این آن است که خشم از چیزی خیزد که بدان حاجت باشد که کسی قصد آن کند تا ببرد، اما آنچه حاجت نبود مثلا کسی را سگی باشد که از آن مستغنی است، اگر کسی وی را بزند یا بکشد روا باشد که خشمگین نشود، اما قوت و مسکن و جامه و تندرستی و مثل این، حاجت بدین هرگز منقطع نشود. پس کسی که وی را جراحت کنند تا سلامت وی فوت شود یا خفته شود و جامه و قوت وی بستانند، لابد خشم پدیدار آید؛ لکن هرکه را حاجت بیش بود خشم بیشتر بود و وی بیچاره تر و درمانده تر بود. چون کسی به منع آن مشغول شود خشم از آن خیزد و هرچند به حاجت محتاج تر به بازستدن آن خشم زیادتر که آزادی اندر بی حاجتی است هرچند حاجت بیشتر به بندگی نزدیکتر و ممکن باشد که به ریاضت خویشتن را چنان سازد که حاجت وی با قدر ضرورت افتد و حاجت جاه و مال بسیار و زیادتهای دنیا از پیش وی برخیزد و لاجرم خشم که تبع آن حاجت است برخیزد.
و تفاوت میان خلق اندر این بسیار است که بیشتر خشمها از سبب زیادت مال و جاه بود و اگر کس کارهای خسیس کند چون نرد و شطرنج و کبوتربازی و مثل این، اگر کسی گوید نیک نبازد یا شراب بسیار نخورد فلان خشمگین شود و شک نیست که هرچه از این جنس است به ریاضت از وی بتوان رستن، لیکن آنچه لابد آدمی است، اصل خشم در آن باطل نشود و خود نباید که شود که محمود نباشد، لیکن چنان نباید که اختیار از وی بستاند و به فرمان شرع و عقل نباشد و به ریاضت خشم را با این درجه توان آورد. و دلیل بر آن که اصل این خشم بنشود و نباید که شود آن است که رسول (ص) از این خالی نبودی و گفتی که من بشرام. اغضب کما یغضب البشر خشمگین شوم چنان که آدمی خشمگین شود، و هر آدمی که لعنت کنم یا سخن درشت گویم در خشم یا بزنم، بارخدایا آن از من سبب رحمت گردان بر وی.
و عبدالله به عمروبن العاص گفت، «هرچیز که گویی بنویسم یا رسول الله اگر در خشم بود؟» گفت، بنویس که بدان خدایی که مرا به حق خلق فرستاد که اگرچه خشم باشد بر زبان من جز حق نرود. پس نگفت که مرا خشم نیست، ولکن گفت خشم مرا از حق بیرون نبرد. و عایشه رضی الله عنه یک روز خشمگین شد. رسول (ص) گفت، «شیطان آمد». گفت، «و تو را شیطان نیست؟» گفت، «هست ولکن مرا بر وی نصرت کرد تا وی زیردست من شد و جز بخیر نفرماید». و نگفت مرا شیطان غضب نیست.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۵ - اصل چهار
گوهر بعدی:بخش ۳۷ - فصل (غلبه توحید خشم را بپوشاند)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.