۲۱۱ بار خوانده شده

بخش ۹۰ - علاج به تفصیل

اما علاج به تفصیل آن است که نگاه کند تا تکبر چه می کند؟ اگر به سبب نسب همی کند، باید که نسب خویش بداند که حق تعالی بیان کرده است و گفته، «و بدا خلق الانسان من طین، ثم جعل من سلاله من ما مهین» گفت، «اصل تو از خاک است و نسب از نطفه، پس نطفه پدر است و خاک جد». و از این دو خوارتر نیست. اگر گویی آخر پدر اندر میان است، میان تو پدر تو نطفه و علقه و مضغه و بسیاری رسواییهاست. چرا اندر این ننگری؟ و عجبتر آن که پدرت اگر خاک بیختی یا حجامی کردی تو از وی ننگ داشتی که او دست به خاک و خون کرده است و تو خود از خاک و خونی چرا فخر همی کنی؟
و چون این بشناختی، مثل تو چون کسی بود که پندارد علوی است. دو گواه گواهی دهند که او بنده است و فرزند فلان حجام است و وی را روشن گردانند که چنین است، چون این بدانست دیگر تکبر نکند و نیز نتواند کرد. و دیگر آن که هر که به نسب نازد به دیگری نازنده بود و فضل باید که در تو باشد که اگر از بول آدمی کرمی خیزد وی را فضل نبود بر کرمی که از بول اسب خیزد.
و اگر کبر به سبب جمال می کند، باید که هر که به جمال خویش فخر می کند اندر باطن خویش نگرد تا فضایح بیند و نگاه کند که اندر شکم وی و اندر مثانه وی و اندر رگ وی و اندر بینی وی و گوش وی و اندر همه اعضای وی چه رسوایی است که هر روز به دست خویش بشوید از خویشتن که نه طاقت آن دارد که آن به چشم بیند و بوی آن بشنود و همیشه حمال آن است. و آنگاه کند که آفرینش وی از خون حیض و نطفه است و به راه گذر بول گذرد تا اندر وجود آید.
طاووی یکی را دید که همی خرامید. گفت، «این رفتن کسی نیست که داند که اندر شکم خود چه دارد». و آدمی اگر یک روز خویشتن نشوید همه مزبله ها از وی پاکیزه تر باشد. و اندر مزبله هیچ پلیدتر از آن نیست که از وی بیفتد. و آنگاه جمال صورت وی نه به وی است تا بدان فخر کند و زشتی دیگران بدیشان نیست که بر ایشان عیب کند و جمال وی نیز اعتماد را نشاید که به یک بیماری تباه گردد و آبله وی را از همه زشت تر بکند. بدین ضعیفی کبر نشاید آورد.
اما آن که تکبر به قوت کند. اندیشه کند که اگر یک رگ از وی به در خیزد هیچ کس از وی عاجزتر نباشد و اگر مگسی چیزی از وی اندر رباید از وی عاجز آید. و اگر پشه ای اندر گوش وی شود عاجز شود و بیم آن بود که هلاک شود. و اگر خاری در پای وی شود برجای بماند و آنگاه اگر بسیاری قوت دارد گاو و شیر و پیل از وی قوی تر بود و چه فخر به چیزی که گاو و خر اندر آن سبقت دارد؟
اما اگر تکبر به توانگری و چاکر و غلام و به ولایت سلطان کند، این همه چیزی بود که از ذات وی بیرون بود. اگر مال دزد برد و وی را از ولایت عزل کنند به دست وی چه باشد؟ و آنگاه بسیار جهود بود که مال بیشتر از وی دارد و بسیار بی عقل بود چون ترک و کرد و اجلاف که ده چند او ولایت دارد.
و در جمله هر چه با تو نبود از تو نبود و هر چه از تو نبود تکبر و فخر بدان زشت بود. این همه عاریت باشد و از این هیچ چیز به تو نیست و آنچه از جمله این اسباب به وی تکبر توان کرد اندر ظاهر، علم و عبادت است و علاج این دشوارتر است که این کمالی است و علم نزد خدای تعالی عزیز و عظیم است و از صفات حق تعالی است، پس دشوار بود بر عالم که به خویشتن التفات نکند و این به دو وجه آسان شود.
وجه اول آن که بداند که حجت بر عالم عظیم تر است و خطر وی بیشتر است که از جاهل کارها فرو گذارند و از عالم فرونگذارند و جنایت عالم فاش تر. و اخباری که اندر خطر عالم آمده است تامل بباید کرد که اندر قرآن حق تعالی عالم را که اندر علم مقصر بود به خری ماننده می کند و می گوید، «خرواری کتاب در پشت دارد. کمثل الحمار یحمل اسفارا» و جای دیگر به سگ ماننده می کند و همی گوید، «کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث، او تترکه یلهث» یعنی اگر داند و اگر نداند طبع خویش نگذارد و از سگ و خر چه خسیس تر بود؟
و به حقیقت هر که اندر آخرت نجات نخواهد یافت، جمله جمادات از وی فاضلتر تا به حیوانات چه رسد. و بدین بود که از اصحاب یکی همی گفت: کاشکی من مرغی بودمی و یکی همی گفت: کاشکی گوسفندی بودمی. پس خطر خاتمت اگر بداند پروای تکبر نبود. تا اگر کسی بیند از خویشتن جاهل تر، گوید: وی ندانست، اندر معصیت معذور است و وی از من بهتر. و اگر کسی بیند که از وی عالم تر بود، گوید: وی چیزی داند که من ندانم و وی از من بهتر. و اگر پیری را بیند گوید: وی حق تعالی را طاعت از من بیش کرده است و وی از من بهتر و اگر کودکی را بیند گوید: من گناه بسیار دارم، او هنوز کودک است و چندان که من گناه ندارد و از من بهتر است، بلکه اگر کافری را بیند تکبر نکند و گوید: باشد که مسلمان شود و عاقبت نیکو یابد و مرا خاتمت کفر بود. چه بسیار کس عمر را دید پیش از اسلام که بر وی تکبر کرد و آن تکبر اندر علم تعالی خطا بود. پس چون بزرگی اندر نجات آخرت است و آن غیب است، باید که هر کسی به خوف آن مشغول باشد تا به تکبر نپردازد.
وجه دوم آن که بداند که کبر خدای را رسد و بس. هر که با وی منازعت کند خدای وی را دشمن دارد که هر کسی را گفت که تو را نزدیک من قدر آن وقت بود که تو خود را قدر نشناسی. پس اگر عاقبت خویش همی داند که سعادت خواهد بود به مثل، بدین معرفت هم کبر از وی بشود. و بدین سبب بود که انبیا(ع) متواضع بودند که دانستند که حق تعالی کبر را دشمن دارد.
و اما عابد باید که بر عالم اگر چه عابد نبود، تکبر نکند و گوید که باشد که علم شفیع وی باشد و سییات وی محو کند و رسول(ص) همی گوید، «فضل عالم بر عابد چون فضل من است بر یکی از اصحاب من، و اگر جاهل باشد و حال وی مستور باشد گوید: بود که او خود از من عابدتر است و خویشتن مشهور نکرده است و اگر مفسدی باشد گوید: بسیار گناه است که بر دل من رود از وسواس و خواطر که آن از فسق ظاهرتر بود و باشد که اندر باطن گناهی است که من از آن غافلم که همه عمل بدان حبطه شود، واندر باطن وی خلقی نیکوست که گناهان وی کفارت کند، بلکه باشد که وی توبه کند و خاتمت نیکو یابد و بر من خطا رود که ایمان به در مرگ اندر خطر افتد. و اندر جمله چون روا باشد که نام وی به نزد حق تعالی از اشقیا بود تکبر کردن از جهل است. و از این سبب است که بزرگان و علما و مشایخ همیشه متواضع بوده اند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۹ - علاج بر جمله
گوهر بعدی:بخش ۹۱ - پیدا کردن عجب و آفت آن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.