۱۹۷ بار خوانده شده

بخش ۸۴ - درجات توکل

بدان که توکل بر سه درجت است: یکی آن که حال وی چون حال آن مرد باشد که در خصومت وکیل فراز کند جلد و هادی و فصیح و دیر و مشفق که ایمن باشد بر وی. درجه دوم آن که حال وی چون باشد که در هر چه فراوی رسد جز مادر نداد اگر گرسنه شود وی را خواند. و آن طبع وی باشد و نه به تکلیف اختیار کند و این متوکلی باشد از توکل خویش بی خبر، از مستغرقی که باشد به وکیل، اما آن اول را از توکل خویش خبر بود و به تکلف و اختیار خویشتن را فراتر کل آورده باشد.
درجه سوم آن که حال وی چون مرده باشد پیش مرده باشد پیش مرده شوی خویشتن را مرده ای بیند متحرک به قدرت ازلی نه به خود، چنان که مرده متحرک به حرکت غاسل باشد اگر کاری پیش وی آید دعا نیز نکند، نه چون کودکی که مادر را خواند بلکه چون کودکی بود که داند که اگر مادر را نخواند مادر خود داند و تدبیر وی کند.
پس در مقام بازپسین هیچ اختیار نبود و در مقام دوم هیچ اختیار نبود مگر ابتهال و دعا و دست در وکیل زدن و در مقام اول اختیار بود ولکن در تدبیر اسباب که از سنت و عادت وکیل معلوم شده است. مثلا چون داند که عادت وکیل آن است که تا وی حاضر نیاید و سجل حاضر نکند وی خصومت نکند لابد این سنت به جای آورد، آنگاه همه انتظار گردد تا وکیل چه گوید و چه کند و آنچه رود همه از وکیل بیند و احضار سجل نیز هم از وی داند که از اشارت وی شناخته است، پس کسی که در توکل در این مقام بود تجارت و حراثت و اسباب ظاهر که از سنت خدای تعالی معلوم شده است دست ندارد، ولکن باز آن به هم متوکل بود. و اعتماد بر تجارت و حراثت خویش ندارد بلکه بر فضل خداوند دارد که از حراثت و تجارت به مقصود رساند، چنان که حرکات و اسباب حراثت بر وی براند و چنان که وی را هدایت آن دارد، پس این کارها می کند و آنچه بیند از خدای تعالی بیند چنان که شرح این بباید.
و معنی لاحول ولا قوه الا بالله این بود که حول حرکت بود و قوت قدرت بود. چون داند که حرکت و قدرت وی هردو به وی نیست بلکه به آفریدگار است آنچه بیند از وی بیند. و در جمله چون حوالت است کارها با اسباب از نظر وی بیرون شد تا هیچ چیز جز حق تعالی نبیند متوکل بود.
اما اعلی مقامات وی آن است که بایزید بسطامی گفته است که ابوموسی دیلمی گوید وی را پرسیدم که توکل چیست؟ گفت تو چه می گویی؟ گفت مشایخ گفته اند: آن که اگر چپ و راست همه مار و کژدم و اژدها بود سر دل وی حرکت نکند. گفت این سهل است، ولکن اگر اهل دوزخ را جمله در عذاب بیند و اهل بهشت را همه در نعمت و میان ایشان به دل تمیز کند متوکل نباشد. اما آنچه ابوموسی گفته است اعلی مقامات توکل است، و شرط وی آن نیست که حذر نکند که صدیق پاشنه در سوراخ مار نهد و آن وقت که در غار بود، و وی متوکل بود، ولکن هراس وی نه از مار بود، بلکه از آفریدگار مار بود که مار را وی قوت و حرکت دهد. ولا حول ولا قوه الا بالله در حق همه نبیند. اما آنچه ابویزید گفته است بدان ایمان که اصل توکل است اشارت کرده است و این ایمان عزیز است و آن ایمان است به عدل و حکمت و فضل و رحمت که داند که هرچه کند چنان می باید که می کند پس در این معنی میان عذاب و نعمت فرق نکند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۳ - پیدا کردن حقیقت توکل
گوهر بعدی:بخش ۸۵ - پیدا کردن اعمال متوکل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.