۳۶۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه

دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا

حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا

در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی
نیست نهانخانه‌ای ثروت جان ترا

زان لب تو هر دمی گردد باریک‌تر
کز شکر و آب کرد روح لبان ترا

هیچ اگر بینمی شکل میانت به چشم
جان نهمی بر میان شکل میان ترا

بوسه دهد خلد و حور، پای و رکیب ترا
سجده کند عقل و روح دست و عنان ترا

چون تو به آماج‌گاه تیر نهی بر کمان
تیر فلک زه کند تیر و کمان ترا

پرده‌زنان روز و شب حلقهٔ زلف ترا
غاشیه کش چرخ پیر بخت جوان ترا

برد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت
نام شکر گر شدست کام و زبان ترا

قبلهٔ خود ساخت عشق از پی ایمان و کفر
زلف نگون ترا روی ستان ترا

فتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا
انس روان ساخت طبع سرو روان ترا

پیشروان بهشت بر پر و بال خرد
نسخهٔ دین خوانده‌اند سیرت و سان ترا

دیدهٔ جانها بخورد نوک سنانت ولیک
جان سنایی کند شکر سنان ترا

از پی ضعف میان حرز چه جویی ز من
خدمت خسرو نه بس حرز میان ترا

سلطان بهرامشاه آنکه به تایید حق
هست بحق پاسبان خانه و جان ترا

هیبتش ار نیستی شحنه وجود ترا
جان ز عدم جویدی نام و نشان ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.