۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶

من گرفتم که به عشاق وفا نتوان کرد
آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد

سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم
روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد

چون شوی بی خبر از باده مگو جمشیدم
خویشتن را بیکی جام گدا نتوان کرد

این جوان سازد و آن پیر کند نسبت می
ظاهر آن است که با آب بقا نتوان کرد

گر غباری ز کف پای تو آرد سر چیست
که نثار قدم پیک صبا نتوان کرد

زاهد از توبه پیمانه مرا عذر بنه
کاین گناهی است که در مذهب ما نتوان کرد

منعم از خرقه و سجاده مکن باده بیار
آن چه شیداست که در زیر عبا نتوان کرد

با تعلق نتوان مرحله عشق برید
دست و پا بسته در این بحر شنا نتوان کرد

تو نه ای مرد سپاه مژه یغما بگریز
پنجه در پنجه ترکان ختا نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.