۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲ - به آقا محمد ابراهیم دائی فرخ خان به خراسان نگاشته شده

گرامی سرور من رفتی و درهای رامش بسته ماند و روائی رستای آرامش شکسته، باد بهار خرمی سردی انگیخت و شکوفه شاخ شکفتگی زردی آورد، کالای والای شادمانی سر در تباهی نهاد و اختر رخشای کامرانی رخ در سیاهی، بزم جمشیدی خانه رنج و تیمار آمد و گونه خورشیدی لانه تیره و تار گردید. روز گذشته بران کوی و در که با کاخ ناهیدش باد انبازی در سر بود گذشتم، شادروان از گرد گران دیدم و مرد پاسبان از پاسداری برکران، نسترن از گل دامان تهی داشت و انار از گرد بی برگی گونه بهی. تاک ها را چفت شکسته و گسترش ها را خاک بر سر نشسته، شعر:

در بزمگاه مرد و می، گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای و نی آوای زاغ است و زغن
دادم از دل بر خاست و دود از سینه آتش در خرمن ماه و اختر زد، جان دردآلود را افسردگی ها رست و روان رنج آمود را دل مردگی ها زاد.آری روز روشن به خورشید است و کشور خرم به جمشید، سرمایه شاخ از بهار است و پیرایه کاخ از نگار سرسبزی خاک از باران است و روسرخی باغ از بهاران.
آن مایه رامش و شادی و فزایش و آبادی از تو بود، ابر چون سایه برداشت رو زخاک سیاه است و بهار چون دامن فراچید کار بستان تباه. تهی از توفروشی های زمان بازی و تیتال های افسانه سازی جایت بیش از آن پیدا و نمایان است و آشکارا و آیان که خامه نگارش تواند یا نامه گزارش، من آرم گفت یا تو یاری شنفت. دور از تو درین روزگار دیر انجام گامی به کام نسپردیم و بی آن چهر رامش خیز جز با صد هزار اندوه با می با شام نبردیم، دم آبی جز با دریا دریا خون جگر گماشته نشد، و روزی بی کوه کوه کاهش و رنج گذاشته نیفتاد. پیوند آویزش دور و نزدیک گسستن گرفت و پیمان آمیزش ترک و تاز یک شکستن. همانا شنیدی سرکار نواب که یاران را سرمایه شادمانی و پیرایه کامرانی بود از افراسیابی های منوچهری بیژن آسا در چاه و روز یاران از این رستمی های منیژه منش سیاه آمد، دیری گرفتار زیست و کوب فرسای رنج و تیمار، گذارش همه بر سنگ و سندان بود و شمارش همه با بند و زندان. پس از آنش که کالای کوی کمینه تا والا سوخته شد و باغ و راغ به کمتر بهائی پست و بالا فروخته، از سرخ و زردش پول سیاهی نهشت و از خرمن و خروارش در بای هفته وماهی، در نه آسمانش یک اختر نماند و از هفت آتشکده نیم اخگر به مشکوی اندرش بستر و گسترش نگذاشت و درخانه وی و خویشان چندانکه دست دوریشان گیرد خوان و خورش، روی از گزندش برکاشت و بندش از پای برداشت، به مهرش گشاده چهر فرا پیش خواند و کاوش و کین پیشین از گردن خویش بر دوش سپهر افکند، شعر:

بر به یزدان بندد آن ز نقحبه شرجبری نگر
بیند این ز نقحبه خیر از خویشتن مختار بین
به مهربانی گرمش ساخت و به چرب زبانی نرم، راز نوازش راند و ساز سازش نواخت. پس از رام کردن و از رمیدن آرام دادن بی آنکه از اسب و استرهای برده لاشه ستوری باز دهد و از سیم و زرهای خورده به توشه راهش برگ و سازی نهد از صفاهان روانه ری کرد و بوسه اندیش فرگاه سپهر درگاه کی. مگر میرزا عبدالحسین و دیگر رنجیدگان را به دم دمه های سنجیده از این رم رامش سوز آرامی آرد و به ریوهای مردم فریب و دستان های خرد پرداز دست بسته دامی گذارد، اینک در کار گفت و شنودند و بر هنجار بست و گشود از وی فزون گفتن است و از اینان کم شنفتن. مارگزیده را ریسمان رنگین چنبر برغمان است و تاخت رسیده را چاوش کاروانی قلاور ترکمان، شعر:

هر که یغما شنود ناله گرمم گوید
آهن سرد چه کوبی دلش از فولاد است
باری مرا به خموشی یا گفتن سنجیدگان و گران کوشی یا شنفتن رنجیدگان کار و بازاری نیست. اینک آزاد از رنج آشنا و بیگانه و آسوده از شکنج خردمند و دیوانه با سرکار نواب که بزرگ امیدجان و دل است و شگرف آرزوی آب و گل برهمان راه و روش و خوی و منش که دیده و دانی انباز شبستان و کاخیم و دمساز گلستان و شاخ. اگر فر دیدار بهشتی بهارت دست دادی و به دستور پیشین گوهر فرشتی سرشتت بردیده ما رخت نهادی پخته رامش و کام را هیچ خامی نبود، و این جشن شیرین گوار که به کوری شوربختان ترش روی فراهم گشته به موئی تلخکامی نداشت. نه یادت از دل فراموش است و نه زبان از ستایش کار و کردار و گفت و گذارت خاموش، از تو بهتر که جوئیم و از این خوشتر چه گوئیم. مصرع: آن چنان در دل ما رفته که جان در بدنی.
پاس پیمان و سپاس پیوند را خواهشمندم که هرگاه بر آن فرخ فرگاه که سپهرش خاک درگاه است بار چهره سائی و سامان نیاز سرائی افتد، این خاکسار سیاه نامه و تباه کار گناه هنگامه را از بند هستی و کمند خود پرستی رهائی جوی و با سگ های آستانش که بی گرگ مستی و روباه بازی شیران راستینند، آشنائی خواه.هرگونه کار و فرمایش که انجامش از دست ما آید بی هیچ اندیشه نگارش فرمای و گزارش کن که به خواست بار خدای پایان پذیر است.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱ - به سرکار والا داود میرزا نگاشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳ - به اسمعیل هنر نگاشته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.