۱۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸ - از قول میرزا محمد کاشی به آقا باقر شیرازی نگاشته

نخستین روز ماه قربان است، در مرز ری و تختگاه کی آسوده از رنج تن و شکنج جان راه هستی می سپارم و روزگاری به رامش و تندرستی می برم، سپاس فره بار خدا را که به زن خواستن و برگ سامان و ساز آراستن روزگار ناکامی سپری شد و نوبت بی سرانجامی رخت بر باره دربدری بست. به فر بهاری شکفته سرخ گلم از لاله زرد دمیدن گرفت، و باد بهشت از ناله سرد وزیدن. گردش وارون سپهرم رام است و جنبش ماه و مهر به کام. ولی چه سود و کدام بهبود از آنم که خواهان دل است و بدان پای جان در گل، رنج سوزاک بازداشته و بی بهره گذاشته. کلید در مشت و در گشودن نیارم خوان دل گوار و جان پرور و خوردن نتوانم. مرغ دل را قفس بر شاخ گل آویخته و چشم تماشا بسته اند آشیان بر سر سرو ساخته و بال پرواز شکسته جام لبالب و دست کشیدن نیست و میوه کام رس و توان چیدن نه، شعر:

یار در بزم و نمی آرمش از بیم نگاه
روز گل بین که بهارم به خزان می گذرد
تا کی تن از این رنج جانکاه رسته گردد و پژمرده شاخ گیاهم بدان دسته گل و بسته سوری پیوسته.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷ - به میرزا جعفر اردیبی نگاشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹ - به میرزا احمد صفائی نگاشته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.