۱۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶ - به دوستی نوشته شد

روزنامه آن پیر پریشان و پور پشیمان در دیده و کامم روز روشن و آب شیرین تلخ و تار افکند و از باغ دل و روان بر جای لاله و گل خس و خار انگیخت آری در این سودا زیان سود انگاشت و بد افتاد بهبود شمرد. بیت:

در این سست پی خانه آب و گل
به سختی نیندوخت کس کام دل

گر اندیشه تخت اگر دار کرد
گرامی شد آنکو درم خوار کرد
باری کاری است افتاده و زیانی زاده، نکوهش نافه به ناسور بستن است و خون با خون شستن. همان آغاز نامه و پیک بدان دوست که راز گشوده اند و راه نموده داوری بردم و پس از گزارش درد درماندگی یاوری جستم. گفت اکنون که دستیار نخستین را به شکست پیمان دلخور و رنجه داشت و با دشمن خانگی دوست و هم پنجه کرد، پیش خدیو کشور و امیر لشکریان زبان ها که دیده و دانی او را دیوانه و ناسپاس سرود، و بداندیش را فرزانه و کارشناس نهاد. جامه و فرمان خسروانی ستد، کامه و ارمان کدخدائی سپرد. خر این چهار اسبه از پل جست، پای آن ده مرده در گل ماند. دیگر از جوش تو چه آید و از گوش من چه گشاید؟ خوشتر آن بینم که اگر رخت سرا باید سوخت و باغ نیا فروخت، مشتی سیم و زر فراهم سازد و هم سوی همان مرد که شبنم کشت بود، و آتش خرمن کشت، تازد، به زبان سر پوزش سوز گناه گوید و از زیان زر چاره روز سیاه جوید، دم سرد از لاله مهر توزش گرم آرد و دل سخت از سیم کینه توزش نرم. و ما ودیگر یاران نیز به بویه دستیاری پای رفتن سائیم و به بوی کامجوئی نای گفتن فرسائیم، شاید که از آن خوی و منش باز آید و به یاری این جوان و خواری آن پیر همدم و همراز، که بزرگان گفته اند، قطعه:

ریش گاوی است یاوه چهار اسبه
شیب و بالا دوندگی کردن

خر هر آنکس فراز بام برد
هم تواند به زیرش آوردن
من بنده نیز بر آنم که این آزموده دوست دستوری داد و راه گشاد، اگر سیم انباز سوز و ساز آرد و زر انگیز نوید و نواز کند، نیستی ها رنگ هستی گیرد و دشوارها سنگ آسانی پذیرد، رباعی:

خاک سیه ار ز سیم و زر وام کند
ارزم بدرستی آسمان رام کند

بهرام بنام ساده در بزم آرد
خورشید به جای باده در جام کند
و اگر از شور بختی به زاری سستی کند، و به زر سختی آب رفته به جوی نیاید و رنگ رفته به روی، تا رای سرکار کدام است و آنکه این دام یارد گسست کیست و او را چه نام؟ بهر کس راز گشائی و راه نمائی پای از سر ساخته پی او خواهم تاخت، و دل از هر اندیشه پرداخته او را چاره اندیش این کار و کام خواهم شناخت. سه گرامی برادرا که بدیشان زنده ام و هر سه را از دل و جان بنده، درودی ستایش پرور بر سرایند و جداگان نامه را به زبانی که مهر فزاید و کین زداید لابه گزار آیند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷ - به یکی از بزرگان نگاشته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.