هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و زیبایی معشوق خود سخن میگوید. او از جذابیتهای ظاهری و اخلاقی معشوق، مانند موهایش، چهرهاش، و رفتارش، تعریف میکند و بیان میکند که عشق به او باعث شده است که حتی دشنامهایش را شیرین بپندارد. شاعر همچنین از احساسات خود در مورد عشق و رنجهای آن صحبت میکند و نشان میدهد که عشق او به معشوق، تمام وجودش را تحت تأثیر قرار داده است.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم عرفانی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی داشته باشد تا به درستی درک شود.
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در مدح بهرامشاه
مست گشتم ز لطف دشنامش
یارب آن می بهست یا جامش
عنبرش خلق و زلف هم خلقش
حسنش نام و روی هم نامش
دل به چین رفت و بازگشت و ندید
به ز اندام ترکه اندامش
سوی آن کو بخیلتر در عصر
زر پختست نقرهٔ خامش
لب و چشمم بماند پیوسته
بستهٔ کوی و فتنهٔ نامش
چون به زلف و به عارضش نگری
به گه خوشخویی و آرامش
صبح بینی همه گریبان باز
بسته بر زیر دامن شامش
لام گردد چو دید ماه او را
با الف سان قدی به اندامش
راست خواهی به پیش او مه را
سخت پژمرده گشت الف لامش
پستهها خوش توان شکست از بوس
بر یکی پسته و دو بادامش
همه راهش خراب کرد وخلاب
چشمم از بهر غیرت کامش
هم به روی نکوش اگر هستم
از پی دانه بستهٔ دامش
هست یک رنگ نزد من در عشق
دیدهٔ توسن و لب رامش
هیچ کامم نماند جز یک کام
چیست آن کام جستن کامش
زیر فامم به صد هزاران جان
از پی عارض سمن فامش
چون تقاضاگر اوست باکی نیست
گردن ما و منت وامش
زان که در راه عشق گاه به گاه
دوست دارم جفا و دشنامش
خواهم از وی به قصد شفتالو
بهر دشنام خسته بادامش
کرد عشقش دل سنایی خوش
باد خوش چون دل شه ایامش
شاه بهرام شاه آنک او را
خاک پایست جرم بهرامش
یارب آن می بهست یا جامش
عنبرش خلق و زلف هم خلقش
حسنش نام و روی هم نامش
دل به چین رفت و بازگشت و ندید
به ز اندام ترکه اندامش
سوی آن کو بخیلتر در عصر
زر پختست نقرهٔ خامش
لب و چشمم بماند پیوسته
بستهٔ کوی و فتنهٔ نامش
چون به زلف و به عارضش نگری
به گه خوشخویی و آرامش
صبح بینی همه گریبان باز
بسته بر زیر دامن شامش
لام گردد چو دید ماه او را
با الف سان قدی به اندامش
راست خواهی به پیش او مه را
سخت پژمرده گشت الف لامش
پستهها خوش توان شکست از بوس
بر یکی پسته و دو بادامش
همه راهش خراب کرد وخلاب
چشمم از بهر غیرت کامش
هم به روی نکوش اگر هستم
از پی دانه بستهٔ دامش
هست یک رنگ نزد من در عشق
دیدهٔ توسن و لب رامش
هیچ کامم نماند جز یک کام
چیست آن کام جستن کامش
زیر فامم به صد هزاران جان
از پی عارض سمن فامش
چون تقاضاگر اوست باکی نیست
گردن ما و منت وامش
زان که در راه عشق گاه به گاه
دوست دارم جفا و دشنامش
خواهم از وی به قصد شفتالو
بهر دشنام خسته بادامش
کرد عشقش دل سنایی خوش
باد خوش چون دل شه ایامش
شاه بهرام شاه آنک او را
خاک پایست جرم بهرامش
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹۵ - در مدح قاضی ابوالفتح برکات بن مبارک
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹۷ - در ستایش یکی از بزرگان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.