۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷ - به میرزا عبدالوهاب کاشانی نگاشته

مولای مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا، این نامه ابوالحسن است به سوی خداوندگار موتمن مفخر الارکان و الاطیاب میرزا عبدالوهاب: شب گذشته در واقعه دیدم که ساحت کاشان گلشن است و تمامت آن سرو و چنارو بید و نارون، اهالی آنجا زشت و زیبا اعلی وادنی هریک چون نیک بختان در سایه درختان نشسته، صحبت و لاغ در پیوسته یکی سوسن آسا با ده زبان در تکلم است و دیگری غنچه وار با صد دهان در تبسم، ناگهم از طرفی دیده بر احمد و مادرش افتاد که بیکس و حیران آرمیده بنفشه مثال سر به گریبان تیره روزی کشیده اند. ازآنجا که زاده اگر توده خاکستر است، نور دو چشم پدر و مادر است، از نایره غیرت افروختم و بر بی برگی آن بیچارگان سوختم، قدمی پیش نهاده لب به پرسش گشادم که آیا موجب چیست که جمهور بومی و گذری، رعیت و لشکری، بیگانه و خویش، غنی و درویش، به فراغت در کنار انهارد و سایه اشجار، جز شما که در گوشه حسرت هدم سهام آفتابید و از نایره حرارت در التهاب، مگر شما را سعادت بختی و راه در سایه درختی نیست، فرد:

نشان مرغ دل جستم ز گلزار
به زیر خاربن دیدم پری چند
چون طایران آشیان گم کرده و مرغان بیضه به ماران سپرده به مویه و افغان جواب دادند که این درختان سایه التفات یاران است که برسر دوستداران چتر گسترده ترا که در این ساحت غمخواری نیست، و ما را پرستاری نه چگونه در شمار نیک بختان و مربع نشین سایه درختان باشیم؟ گفتم نه آخر سفارش شما را به سرکار خداوندگار خود میرزا کرده ام و ملزومات مبالغه به جای آورده، فرد:

چو ما در سایه الطاف اوئیم
چرا او سایه از ماواگرفته است
گفتند ایشان را منزلت سدره و طوبی است و نزهتگاه التفاتش تاقچه از حدایق جنت الماواست. انشاء الله در آفتاب گرم قیامت ظل رحمت بر سر ما خواهد انداخت و سایه شاخ مرحمتش ما بیچارگاه را سایبان خواهد ساخت. گفتم بلی حق است، این سخن حق نشاید نهفت، طوبی با نهال رحمتش خاربنی خسک ریز است و مینو با نزهت فردوس موافقتش دوزخی سموم انگیز. اما قیامت مقامی است که انبیا در جوشند و اولیا به ناله وای نفسی در خروش، جز رحمت ایزدی دادرسی و کسی از دل مشغولی کار خود ملتفت احوال کسی نیست، فرد:

اگر خدای نباشد زبنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
مرا در این نشاه از ساغر الطاف ایشان امید تجرع با ده کام است و در این بوستان از دوحه توجه آن سرکار تمنای نشر سایه اهتمام، مصرع: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار. گفتند اگر فی الواقع چنین است و قرار کار بر این، بار دیگر سفارشی از ما برآن حضرت نگاشته مگر درخت برومند التفاتش ظل عنایتی بر سر ما افراشته باشد، قلمی برداشتم که شرحی مبسوط در بیان آرم، هنگام تراشیدن قلم زخمه زخم قلم تراش به دستم رسیده از شدت درد بیدار گردیده، کیفیت را در قلم آوردم، لطف فرموده تعبیر آن را بیان فرمائید، قربانت گردم، بیدار بنده زاده باش.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.