۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹

خداوندگارا هریک از مخلصین این دیار خاصه منسوبان خود سرکار هدیه ای نامزد محفل مسعود کرده اند، مرا به چیزی که قابل پیشکش سرکار آید جز جان غم فرسودی و دل محنت آمودی دسترس نیست، این را روزگاری است به کمند وفایت بسته ام، آن را بر کف نثار گرفته در شاهراه مقدم میمونت نشسته اما می ترسم از جور عمو ضیائی تا زمان دریافت حضور این خون آید و آن از حلق برون. باری از من توقعات تعارفات رسمیه داشتن خراج بر ده ویران گذاشتن است، با این همه یک عدد کیسه احلیل دان به قالب مصالح سرکار ارسال شد که شب ها بر او پوشیده اگر احتلامی دست دهد حاجت زیر جامه شستن نشود، چنانچه بزرگ باشد درزی در آن جات هست تنگ خواهد کرد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.