هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و غزلی، با بهرهگیری از تصاویر زیبا و استعارههای شاعرانه، به توصیف عشق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر از جلوههای معشوق، مانند قد سروی، لب شیرین، و رخسار دلافروز سخن میگوید و بیان میکند که در عشق او، هیچ شادی و طربی جز دیدار معشوق وجود ندارد. همچنین، شاعر از رنج هجران و فراق میگوید و تأکید میکند که در عشق معشوق، هیچ جایگاهی برای رقیب وجود ندارد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات شاعرانه ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
شمارهٔ ۵۵
چون سرو دلارای قدت در چمنی نیست
افسوس، که این سرو به باغ چو منی نیست
گفتم به دل، از سرو قدت نسترن آرم
در هیچ گلستان چو قدت نسترنی نیست
مانند تو ای باغ گل و معدن شکر،
شیرین سخن و گل رخ و شکر دهنی نیست
تا چند بپرسی وطن ما و ندانی،
ما را که بجز حلقه زلفت وطنی نیست
گر تلخ بما گوید ور تند کند خوی،
ما را به رقیب تو مجال سخنی نیست
در عشق تو، آن گونه شدم لاغر و رنجور،
کز پیکر من، هیچ بجز پیرهنی نیست
رنجیدن اغیار ز ما بی سببی نیست
با صبح وصال تو مرا هیچ شبی نیست
تا لاله برافروتی ای شمع به محفل،
تن نیست که در وی اثر از تاب و تبی نیست
غیر از لب ما، کامده خشک از تف هجران،
بی بوسه در این انجمن امروز لبی نیست
رخسار دل افروز چو خورشید برافروز
صبح آمد و دیگر اثر از مرغ شبی نیست
از میوه هر نخل در این باغ بچیدیم
شیرین ترم از میوه نخلت رطبی نیست
گفتند رخ خوب تو بس نقش عجیب است
از صنعت تمثال گر ما عجبی نیست
گویند که از آب عنب مستی جان هاست
در ساغر لعل تو که آب عنبی نیست
هرکس طربی داشته در باغ ز سروی
جز جلوه بالای تو ما را طربی نیست
افسر به طلبکاری آن ماه میان بست
خوش تر ز طلبکاریش آری طلبی نیست
افسوس، که این سرو به باغ چو منی نیست
گفتم به دل، از سرو قدت نسترن آرم
در هیچ گلستان چو قدت نسترنی نیست
مانند تو ای باغ گل و معدن شکر،
شیرین سخن و گل رخ و شکر دهنی نیست
تا چند بپرسی وطن ما و ندانی،
ما را که بجز حلقه زلفت وطنی نیست
گر تلخ بما گوید ور تند کند خوی،
ما را به رقیب تو مجال سخنی نیست
در عشق تو، آن گونه شدم لاغر و رنجور،
کز پیکر من، هیچ بجز پیرهنی نیست
رنجیدن اغیار ز ما بی سببی نیست
با صبح وصال تو مرا هیچ شبی نیست
تا لاله برافروتی ای شمع به محفل،
تن نیست که در وی اثر از تاب و تبی نیست
غیر از لب ما، کامده خشک از تف هجران،
بی بوسه در این انجمن امروز لبی نیست
رخسار دل افروز چو خورشید برافروز
صبح آمد و دیگر اثر از مرغ شبی نیست
از میوه هر نخل در این باغ بچیدیم
شیرین ترم از میوه نخلت رطبی نیست
گفتند رخ خوب تو بس نقش عجیب است
از صنعت تمثال گر ما عجبی نیست
گویند که از آب عنب مستی جان هاست
در ساغر لعل تو که آب عنبی نیست
هرکس طربی داشته در باغ ز سروی
جز جلوه بالای تو ما را طربی نیست
افسر به طلبکاری آن ماه میان بست
خوش تر ز طلبکاریش آری طلبی نیست
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.