۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

نوبهار آمد و هرکس به هوای چمن است
نوبهار منی و روی تو بستان من است

حیوانی است که بی گلشن آن روی نکوی
خاطرش را هوس سبزه و میل چمن است

آدمی را که در این فصل بباید طربی
با رخ و قد تو حاجت چه به سرو و سمن است

دگر از فیض هوا، پیرهن استبرق
هرچه بینی به چمن، در بدن نسترن است

لیکن آن کاخ که باغ آمده در موسم گل
چمن و نسترنش، دلبر نازک بدن است

قمری و فاخته دانی که چه گوید بر سرو،
نسترن را به تن از حسرت قدت کفن است

چمن آراش نگه دارد از آسیب خزان،
باغ ما را، که انار لب و سیب ذقن است

طوطیانیم چو افسر، همه شیرین‌منطق
شکر ما لب جانانه شیرین‌سخن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.