هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات و تفکرات شاعر درباره جهان، سرنوشت، و جایگاه خود در هستی میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند خاکساری، گذرا بودن دنیا، و برتری معنوی خود سخن میگوید. همچنین، او به مسائلی مانند رنج، غم، و امید اشاره میکند و خود را در مقایسه با عناصر طبیعی و کیهانی قرار میدهد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از عبارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۷
روزی چو آه خویش، سوی سدره برپرم
با آنکه منتهاست، هم از سدره بگذرم
خاکی است این جهان که به بادی معلق است
بس خاکسارم، ار به جهان سردرآورم
گردون اشهب است مرا بار گیر خاص
در خاک اگر مراغه کنم، کمتر از خرم
این چرخ وسمه رنگ به کردار آینه است
زن باشم ار به وسمه و آیینه بنگرم
گردون خراس کهنه ومن، با خران، به طبع
گر گرد این خراس بگردم، برابرم
در قرص سال خورده این سفره ی کبود
گر من طمع کنم، زسگ زرد، کمترم
قرصش خوری است آتش و من گرچه چون تنور
ناری است معده ام نشود قرص او خورم
فر همای فضلم و بازی نمی کنم
با آنکه قد خمیده چو طوق کبوترم
هرچند روشنان فلک مشتی ارزنند
من طوطیم نه گرسنه قمری که در پرم
از راه لفظ اگرچه شکرخای طوطیم
لکن زدست غم، نه شکر، زهر می خورم
بیدار همچو اخترو، روشن دلم ولیک
پیوسته در هبوط و وبال است اخترم
بی مثل و روشن و به دمی مرده زنده کن
گویی نه آدمی صفتم، صبح محشرم
سیمرغ بی نظیر شود هریکی زقدر
برطایران قدسی اگر بال گسترم
گر بر زمین زمهر دلم ذره یی فتد
از قعر چاه ظلمت سایه ی برون برم
در بحر جایز است تیم که همچو ریگ
لب خشک شد زآتش طبع خوش ترم
همچون کمرنبد به زر غیرم احتیاج
من آهنم به گوهر ذاتی توانگرم
دستم تهی و پاک و، تنم عوروسر کش است
زان پایدار همچو چنار و صنوبرم
از آسمان حربا چیزی نیایدم
وزجرم ماه ابرص و خورشید اعورم
آزاده ام چو سرو و مرا سروری رسد
زیرا که بنده زاده ی دستور اکبرم
با آنکه منتهاست، هم از سدره بگذرم
خاکی است این جهان که به بادی معلق است
بس خاکسارم، ار به جهان سردرآورم
گردون اشهب است مرا بار گیر خاص
در خاک اگر مراغه کنم، کمتر از خرم
این چرخ وسمه رنگ به کردار آینه است
زن باشم ار به وسمه و آیینه بنگرم
گردون خراس کهنه ومن، با خران، به طبع
گر گرد این خراس بگردم، برابرم
در قرص سال خورده این سفره ی کبود
گر من طمع کنم، زسگ زرد، کمترم
قرصش خوری است آتش و من گرچه چون تنور
ناری است معده ام نشود قرص او خورم
فر همای فضلم و بازی نمی کنم
با آنکه قد خمیده چو طوق کبوترم
هرچند روشنان فلک مشتی ارزنند
من طوطیم نه گرسنه قمری که در پرم
از راه لفظ اگرچه شکرخای طوطیم
لکن زدست غم، نه شکر، زهر می خورم
بیدار همچو اخترو، روشن دلم ولیک
پیوسته در هبوط و وبال است اخترم
بی مثل و روشن و به دمی مرده زنده کن
گویی نه آدمی صفتم، صبح محشرم
سیمرغ بی نظیر شود هریکی زقدر
برطایران قدسی اگر بال گسترم
گر بر زمین زمهر دلم ذره یی فتد
از قعر چاه ظلمت سایه ی برون برم
در بحر جایز است تیم که همچو ریگ
لب خشک شد زآتش طبع خوش ترم
همچون کمرنبد به زر غیرم احتیاج
من آهنم به گوهر ذاتی توانگرم
دستم تهی و پاک و، تنم عوروسر کش است
زان پایدار همچو چنار و صنوبرم
از آسمان حربا چیزی نیایدم
وزجرم ماه ابرص و خورشید اعورم
آزاده ام چو سرو و مرا سروری رسد
زیرا که بنده زاده ی دستور اکبرم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.