۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

شب هجران همه دیدند یاران حال زارم را
یکی از حال زار من نکرد آگاه یارم را

نباشد غیر برگ زرد و نارد جز بر حسرت
نهال آرزویم را و نخل انتظارم را

مکن آشفته آن زلف پریشان را چنین، تا کی
کنی آشفته روزم را، پریشان روزگارم را

چنان باشد که از جنت مرا در دوزخ اندازند
به گلشن گر بر باد از سر کویش غبارم را

رفیق از دیده بارد اشک چون باران، شب هجران
ببیند هر که اشک چشم و چشم اشکبارم را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.