۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

آن را که نیست آگهی اصلا ز سر غیب
گر درنیافت سر دهان ترا چه عیب

از سر غیب کس نشد آگاه غم مخور
می خور که هیچ کس نشد آگه ز سر غیب

در شک فکند زاهدم از می، و لیک من
شستم به صاف می ز دل خویش شک و ریب

در محفلی که ساقی ما می، دهد، کسی
کاول کند شروع به صهبا بود صهیب

بیند اگر ز چاک گریبان تن تو را
در باغ گل ز شرم بود سر فرو به جیب

دردا که عمر رفت و نشد روشنم که چون
فصل شباب طی شد و آمد زمان شیب

داند رفیق کاش یک از عیبهای خویش
آنکس که داند ز من مسکین هزار عیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.