۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

بود هر درد را درمان شکی نیست
ولی دردا که درد من یکی نیست

به راه عشق رو گر مرد راهی
کز این به سالکان را مسلکی نیست

به هر تارک بود آن خاک در تاج
ولی این تاج بر هر تارکی نیست

به قتل من چه حاجت ناوک آن
که تیر غمزه کم از ناوکی نیست

خوشم با مجلس مستان که آنجا
بزرگی را جدل با کوچکی نیست

رفیق از غم به صورت کو چه پیر است
به دل کودک‌تر از وی کودکی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.