۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴

بیمار درد را که دوا درد دیگر است
هر ساعتش ز درد رخ زرد دیگر است

در کشوری که عشق بود خورد و خواب نیست
ور نیز هست، خواب دگر خورد دیگر است

آنم که هر دمم به غم آباد جان و دل
از کاروان درد، رهاورد دیگر است

گر نیستش به غیر سر آشتی دگر
هر لحظه با منش ز چه ناورد دیگر است

مردانه بگذر از سر دنیا که این عجوز
هر روز در حباله ی نامرد دیگر است

دیدم تمام دفتر شعر ترا رفیق
هر فرد این کتاب به از فرد دیگر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.