۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷

به من یارم سر یاری ندارد
سر یاری و دلداری ندارد

شب مستی کشد بی جرمم اما
خبر از روز هشیاری ندارد

چو دیدم اولش گفتم که دارد
وفاکاری، جفا آری ندارد

مجو کام دل خود زان دلازار
که کاری جز جفاکاری ندارد

ندانستم که دارد آن جفاکار
جفاکاری وفاداری ندارد

وفاداری چه داری از کسی چشم
که کاری جز جفاکاری ندارد

رفیق از بسکه محو اوست چشمم
خبر از خواب و بیداری ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.