۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

غمش جا در دلم تنها ندارد
به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری
کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست
ز آه من حذر گویا ندارد

گرفتم من ندارد فکر امروز
چرا اندیشه ی فردا ندارد

بسی دیوانه دارد آن پری لیک
چو من دیوانه ای رسوا ندارد

به من آن بی وفا گوید که دارم
سر مهر و وفا، اما ندارد

رفیق از درد او می میرد اما
خبر دارد ز حالش یا ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.