۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

مگر از سینه ی من دل برآید
از این دل ورنه غم مشکل برآید

برآید گر ز تن جان ز آرزویت
کیم این آرزو از دل برآید

به امید ثمر کشتم نهالی
چه دانستم که بی حاصل برآید

زید آزاد چون قمری در این باغ
که سرو از خاک پا در گل برآید

کجا سرو و کجا قد تو هیهات
ز گل آن روید این از دل برآید

تغافل کم کن از روزی حذر کن
که آهی از دل غافل برآید

به این یک جان که دارد در بدن چون
رفیق از خجلت قاتل برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.