۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد
آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد

لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش
آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد

بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه
تا روز آنکه هر شب اختر نمی شمارد

پیشت نمی گذارند ما را و نیست یاری
کانجا ز روی یاری پیغام ما گذارد

پیوسته بود ما را تخم امید در گل
هرگز نشد که از خاک این دانه سر برآرد

دارد دلی رفیقت از عشق یار [و] آن دل
تسکین نمی پذیرد تا جان نمی سپارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.