۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز
دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز

تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده
لاغرتر از این صید شکاری نه و هرگز

با آنکه به راهش سر من خاک شد آن شوخ
هرگز به سرم کرد گذاری نه و هرگز

هر کس نگرد کوی تو و روی تو آن را
آید بنظر باغ و بهاری نه و هرگز

غیر از سگ کوی و سر کوی تو به عالم
بوده است مرا یار و دیاری نه و هرگز

زین طایفه خانه برانداز نشسته است
در خانه ی زین چون تو سواری نه و هرگز

در کارگه دهر رفیق ار کسی آموخت
جز کار غم عشق تو کاری نه و هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.