هوش مصنوعی: این شعر عرفانی از حافظ، بیانگر عشق و اشتیاق به معشوق و بی‌اعتنایی به قید و بندهای دنیوی است. شاعر خرقه‌ی صوفیانه را به بهای می می‌فروشد و از محتسب می‌خواهد که او را از سماع و می‌نوشیدن منع نکند. او خود را رندی می‌داند که تا زنده است، ساغر می از دست نمی‌نهد و بی‌معشوق، آرامش ندارد. شعر با درخواست بازگشت معشوق و توصیف تأثیر حضور او بر دل و جان شاعر پایان می‌یابد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مصرف نوشیدنی‌های الکلی (هرچند در بافت نمادین) ممکن است برای گروه‌های سنی پایین‌تر مناسب نباشد.

شمارهٔ ۱۶۷

گر بهای می ستاند خرقه پیر می‌فروش
خرقه را بفروش [و] در پیرانه‌سر جامی بنوش

از پی ترک سماع و منع می ای محتسب
هر نفس مخروش چون نی هر زمان چون خم مجوش

من نه آن رندم که تا جان در بدن دارم دمی
ساغر صهبا نهم از کف سبوی می ز دوش

بی‌تو روز و شب دل و جانم نیاساید دمی
صبح تا شام از فغان و شام تا صبح از خروش

بازگرد ای مایهٔ تسکین که تا رفتی تو رفت
از تن من تاب و طاقت وز دل من صبر و هوش

دل شود در بر تپان آید چو رخسارت به چشم
جان رود از تن برون آید چو گفتارت به گوش

پیش یار نکته‌دان از عرض حال خود رفیق
با زبان بی‌زبانی باش گویا و خموش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.