۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶

منم آن عاشق سرگشته که بر خاک درش
تا سرش خاک نشد یار نیامد به سرش

هست زرین کمر و سیم تن آن شوخ مرا
بی زر و سیم کجا دست رود در کمرش

می کنم شب همه شب ناله در آن کو تا کی
کند از حال من آگاه نسیم سحرش

نظری کرد نهان سوی من و پنداری
که نهانی نظری هست به اهل نظرش

سر برآرند ز شوق رخش از خاک اگر
روزی افتد به سر خاک شهیدان گذرش

چون سگ کوی تو گردید رفیق از در خویش
مکنش دور و مگردان چو سگان دربدرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.