۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

رفتی و رفت از غمت ای غمگسار دل
آرام جسم و طاقت جان و قرار دل

دور از تو ای ربوده ز دست اختیار دل
درمانده دل به کار من و من به کار دل

رحمی خدای را به من و دل که مانده او
دل زیر بار عشق تو من زیر بار دل

گفتی که دل مده ز کف ای پند گو چه سود
اکنون که رفت از کف من اختیار دل

جز این که شد ز خون جگر لاله گون رخم
نشکفت دیگرم گلی از خارخار دل

شد بی تو صبح و شام من و دل سیه، فغان
از صبح تیره ی من و از شام تار دل

از اشک و آه منع دل و دیده چون کنم
آنست کار دیده و اینست کار دل

روزی که دیده دیده خط و خال او رفیق
شد تار و تیره روز من و روزگار دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.