هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد هجران و دوری از معشوق مینالد. او از شبهای تار و روزگار سیاه خود سخن میگوید و از دست دادن صبر و قرارش در فراق یار. شاعر آرزو میکند که کاش مانند سگان کوی معشوق بود تا نزدیک او میماند. او از اشکهای بیپایان و آتش درونش میگوید و ابراز میکند که با وجود همهی دردها، هنوز معشوق را از جان دوست دارد. شاعر امیدوار است که شمع روشنکنندهی مزارش شود و شاید روزی رخسار معشوق را ببیند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهی عمیق و احساسات شدید ناشی از هجران و دوری است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک یا مناسب نباشد. همچنین استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیدهی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۱۹۵
بیا ای مونس شبهای تارم
که از هجرت سیه شد روزگارم
بیا جانا که تا رفتی تو رفته است
هم از جان صبر و هم از دل قرارم
خوشا روزی که با خیل سگانش
در آن کو پاسبانی بود کارم
شدم تا از سگان کوی او دور
به چشم مردمان بی اعتبارم
بر آنم بعد ازین چون نیست راهی
ز جور مدعی در کوی یارم
نشینم بر سر راهش که ناگاه
از این ره بگذرد گر شهسوارم
ز ابر دیده بارم اشک شاید
کند رحمی به چشم اشکبارم
ز بس ترسیده ام از هجر زین پس
به کوی یار اگر افتد گذارم
رفیق آنجا شوم گر خاک مشکل
برد باد از سر کویش غبارم
به من گر دشمن جان است یارم
من او را از دل و جان دوست دارم
کنارم شد ز خون دیده گلگون
که رفت آن خرمن گل از کنارم
دهم جان و خوشم گر روشن از تو
نشد در زندگی شبهای تارم
که شاید شمع رخسار تو گردد
چراغ تربت و شمع مزارم
به درد و غم از آن نالم شب و روز
که دور از یار و مهجور از دیارم
عنان نگرفتم او را آخر افسوس
که رفت از کف عنان اختیارم
رفیق از آه گرمم می توان یافت
که پنهان آتشی در سینه دارم
که از هجرت سیه شد روزگارم
بیا جانا که تا رفتی تو رفته است
هم از جان صبر و هم از دل قرارم
خوشا روزی که با خیل سگانش
در آن کو پاسبانی بود کارم
شدم تا از سگان کوی او دور
به چشم مردمان بی اعتبارم
بر آنم بعد ازین چون نیست راهی
ز جور مدعی در کوی یارم
نشینم بر سر راهش که ناگاه
از این ره بگذرد گر شهسوارم
ز ابر دیده بارم اشک شاید
کند رحمی به چشم اشکبارم
ز بس ترسیده ام از هجر زین پس
به کوی یار اگر افتد گذارم
رفیق آنجا شوم گر خاک مشکل
برد باد از سر کویش غبارم
به من گر دشمن جان است یارم
من او را از دل و جان دوست دارم
کنارم شد ز خون دیده گلگون
که رفت آن خرمن گل از کنارم
دهم جان و خوشم گر روشن از تو
نشد در زندگی شبهای تارم
که شاید شمع رخسار تو گردد
چراغ تربت و شمع مزارم
به درد و غم از آن نالم شب و روز
که دور از یار و مهجور از دیارم
عنان نگرفتم او را آخر افسوس
که رفت از کف عنان اختیارم
رفیق از آه گرمم می توان یافت
که پنهان آتشی در سینه دارم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.