۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

بر آن سرم که دل به دلبری ندهم
به آنکه داده بگیرم بدیگری ندهم

کنم ز روی بتان منع چشم و دل هر دو
به ناز سنگدلی و ستمگری ندهم

دهم به خشک لبی جان و لذت لب خشک
به زمزمی نفروشم به کوثری ندهم

از آن شراب که اندر خم سفالین است
به گنج خانه ی جمشید ساغری ندهم

ز لاله و سمن این دل دمی که نگشاید
چسان به لاله عذار سمنبری ندهم

نهال گلشن عشقم رفیق غیر از مهر
شکوفه ای نکنم جز وفا بری ندهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.