هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از نبود یار و همراهی و رنج‌های عاشقانه می‌گوید. او از بی‌مهری یار، جفای زمانه و تنهایی خود شکایت دارد و احساس می‌کند که نه جایگاهی دارد و نه راهی برای رسیدن به آرزوهایش. همچنین، از تغییر یار و بدخویی او و دشمنی آسمان با خود می‌نالد. در نهایت، شاعر از سرگشتگی و درماندگی خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که نه می‌تواند بماند و نه می‌تواند برود.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و ناامیدی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار بوده و ممکن است برای آن‌ها مناسب نباشد.

شمارهٔ ۲۱۵

ما را نه چشم یاری نه یار مهربان هم
او را نه این ترحم ما را نه این گمان هم

بودم حریف خلوت عمری چه شد که اکنون
نه جا به صدر دارم نه ره بر آستان هم

دلدار بود بدخو شد چرخ هم جفاجو
کم بود خصمی او شد خصمم آسمان هم

از پیر می برد دل حسن جوان، تو آنی
کز پیرو هم جوان دل بردی تو از بتان هم

سرگشته ام به کویت کز رشک غیر آنجا
بودن نمی توان و رفتن نمی توان هم

عشق رفیق زین پس مشکل نهفته ماند
در شهر شد فسانه، در دهر داستان هم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.