۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

به جانم از غم جانان چه سازم
به جانان چون کنم با جان چه سازم

بجز جان تحفه ی جانان چه سازم
ندارم تحفه ای جز جان چه سازم

نمی داند ز دشمن آن پسر دوست
نمی دانم به این نادان چه سازم

دلت دیر آشناخو، بی سبب رنج
بسازم گر به این با آن چه سازم

به امید دوا سازند با درد
ندارد درد من درمان چه سازم

رفیق از ناله گیرم لب ببندم
به این مژگان خون افشان چه سازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.