۹۲ بار خوانده شده
از کوی تو غیر رفت و ما هم
بیگانه نماند و آشنا هم
دلخسته ی عشق را نشانیست
کز درد بنالد از دوا هم
روی تو نظاره گاه خلق است
سوی تو نظاره ی خدا هم
سروی چو قد تو بر زمین نیست
ماهی چو رخ تو بر سما هم
آنی تو که خون و مال عشاق
در عهد تو شد هدر، هبا هم
خوبست ز تو گرم ستم نیز
نیکست ز تو وفا، جفا هم
تنها نه به عشق شهره ماییم
شهری به تو شهره اند و ما هم
بینید و کنید منع ما را
چون ما نشوید اگر شما هم
پا نه به سر رفیق کو را
از سر نبود خبر ز پا هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بیگانه نماند و آشنا هم
دلخسته ی عشق را نشانیست
کز درد بنالد از دوا هم
روی تو نظاره گاه خلق است
سوی تو نظاره ی خدا هم
سروی چو قد تو بر زمین نیست
ماهی چو رخ تو بر سما هم
آنی تو که خون و مال عشاق
در عهد تو شد هدر، هبا هم
خوبست ز تو گرم ستم نیز
نیکست ز تو وفا، جفا هم
تنها نه به عشق شهره ماییم
شهری به تو شهره اند و ما هم
بینید و کنید منع ما را
چون ما نشوید اگر شما هم
پا نه به سر رفیق کو را
از سر نبود خبر ز پا هم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.