۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۲

دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم

دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود
آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم

خرمن هستی خود سوختم از آه ببین
که چه با خویش من سوخته خرمن کردم

کم دلت سوخت به حال دلم از آتش آه
از چه سوز دل خود پیش تو روشن کردم

یادم از روی تو و کوی تو آمد هر گاه
بی تو سیر گل و نظاره ی گلشن کردم

کردم اندیشه ی فردوس برون از سر خویش
بر سر کوی تو آن روز که مسکن کردم

نشدم کامروا از حرم و دیر رفیق
به عبث پیروی شیخ و برهمن کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.