۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۰

نظر سوی دل افگاری نداری
اگر داری بمن باری نداری

نظر داری بمن از بس تغافل
چنان داری که پنداری نداری

جفا گفتم نداری داری اما
وفا پنداشتم داری نداری

طبیب دردمندانی و رحمی
بحال زار بیماری نداری

ترا از خارخار من چه پروا
که در دل از کسی خاری نداری

رقیبت همدمست و همنشین غیر
از این ننگ و از آن عاری نداری

به بیرحمی شوی ترسم گرفتار
که رحمی بر گرفتاری نداری

برو قدری رفیق از کوی او دور
که اینجا قدر و مقداری نداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.