۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۸

بسی ز اهل وفا گرچه از جفا کشتی
به این جفا که مرا می کشی که را کشتی

برای غیر مرا کشتی آفرین بر تو
که بهر خاطر بیگانه آشنا کشتی

ز شادی غم من وز غم جدائی تو
مرا جدا و رقیب مرا جدا کشتی

شدی به کشتن اغیار و کشتی از رشکم
به کشتن دگران رفتی و مرا کشتی

چو می کشد غم عشق تو امشبم امروز
گرفتم این که نکشتی مرا تو یا کشتی

دمی بر آتش بیگانگان دمیدی از آن
چراغ خویش دمیدی و شمع ما کشتی

رفیق بلبل باغ تو بود داد دلت
چگونه بار که آن مرغ خوشنوا کشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.