۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۰

وه که نگذاری به جای خویشتن
یک دل از زلف دو تای خویشتن

ترک تیرانداز چشمت عنقریب
زنده نگذارد سوای خویشتن

من به غم سازم تو با بیگانگان
هرکسی با آشنای خویشتن

ما شدیم از جان شیرین سرد و او
سیر نامد از جفای خویشتن

بود بی حاصل در اما پیش عشق
سرفرازیم از وفای خویشتن

از غمت هرچند بیمارم ولی
زین مرض یابم شفای خویشتن

نکشم از دارو فروشان منتی
من که خون سازم غذای خویشتن

با نگاه آخرینت گاه نزع
صلح کردم خونبهای خویشتن

خوش دلم کاندر قیامت هم به دوست
فارغیم از ماجرای خویشتن

دل بهر گامی که پوید سوی یار
می نهد بندی به پای خویشتن

شه به جانم شد صفایی خواستار
خواند تا یارم گدای خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.