۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۸

یار در پرده کند دل شکری
وای بر ما کند ار جلوه گری

مرغ دل مان به دامت همه عمر
شد نشاطم غم بی بال و پری

ذل و فقرم سبب قرب تو گشت
خرما دولت بی پا و سری

تا شرف یافتم از خاک درت
جانم آسوده دل از دربدری

جز به مهر تو مرا دید و شنود
باشد از غایت کوری و کری

هست تا اشک سفید و رخ زرد
نیست ما را غم بی سیم و زری

آنکه چون اشک شد از دیده مگر
بازش آریم به آه سحری

همه از سخت دلی های تو نیست
ناله را علت این بی اثری

سر صفایی به رهت ساید و هست
خاک پای تو به از تاجوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.