۱۱۷ بار خوانده شده

۷۴- تاریخ اتمام خانه وبنای سید هاشم گیلانی در جندق

سیدهاشم ای ادیب حکیم
ای کمالت منزه از نقصان

نورافزای دیده ی توحید
نار افروز دوده ی طغیان

آسمان کمال را محور
خاندان جلال را ارکان

حکمای لبیب دانشمند
همه در مدرس تو ابجد خوان

دعوی خصم پیش علم تو چیست
کی ز آدم سبق برد شیطان

از حضورت ظهور حق ظاهر
وز معانی عیان مقام بیان

بر تو صادق خصایص بوذر
در تو ثابت مکارم سلمان

همه فعلت نصایح حزقیل
همه قولت مواعظ لقمان

ای رسومت مرتب از سنت
ای علومت معین از قرآن

ای صراط قویم را رهبر
ای نکات دقیق را برهان

روی گردان ز رای و شبهه و شک
رای تابان ز ظن و وهم وگمان

جز توکشنید ای عدیم المثل
ز انس و جان هر که آشکار و نهان

اختری صدفلک فرشته درو
پیکری و اندرو هزار انسان

چون در آرم معانی تو به لفظ
کش بود عاجز از بیان سحبان

ذره جز خود چه لافد از خورشید
قطره جز خود چه راند از عمان

ای دریغا که در ثنای توام
نیست طول زمان و طی لسان

دادمی ورنه داد مدحت تو
افصح از انوری به از سلمان

الغرض خواستت چو صانع ملک
خانه ای ز آب و گل کند بنیان

آمد استاد پیرک ابراهیم
با یکی عقل پیر و بخت جوان

اوستاد صنیع نادره صنع
پیر پاکیزه دید قاعده دان

طرفه طرحی شگرف ریخت رفیع
که از آن به عمارتی نتوان

دلگشا مأمنی به از مینو
کش ندیدی ندی کس به جهان

رونق صنع سنماری
شست پاک این به ناز لوح زمان

میخ خجلت سپوخت بر بهرام
ننگ نکبت نهاد بر نعمان

کاست شوکت به رتبت از مریخ
برد سبقت به رفعت از کیوان

شست رنگ از نگارخانه ی چین
داغ حسرت کشید بر خاقان

راست خواهی بدین بنای بدیع
کش شد امروز مظهر این سامان

کیست دار الاماره ی تبریز
چیست شمس العماره ی طهران

برد از یاد ساکنین زمین
نقش بغداد و نام اصفاهان

به تماشا سزد که حورالعین
سوی جندق برون چمد زجنان

در بهشت برین نیارامد
با چنین مسکنی دگر غلمان

پی تعظیم خاک ایوانش
راست خم گشته پشت هفت ایوان

فرق دولت به عرش ساید اگر
دست گردون رسد به گردن آن

با کمال ستایش این خانه
تو در آن مثل ماه در سرطان

یا چو بوذر به بنگه ربذه
یا چو سلمان اسیر قید خسان

دانمت قدر و جاه از اینها بیش
خود کجا جوی و بحر بی پایان

یونس آسا به کام حوت مقیم
یوسف آسا فتاده در زندان

همچو احمد به مأمن بوجهل
همچو مصحف به دامن عثمان

برتو باری مبارک این مکمن
تا مکین ناگزر بود ز مکان

تن و جان بادت از فسون ایمن
تا به مهد فراغ خفته امان

دل و دستت چو بحر و کان کافی
باشدی بحر تا مرادف کان

عمر و عشرت تو را بود همدوش
عز و عصمت تو را زید هم شان

دوستت سال و ماه در شادی
دشمنت هر چه سال و مه پژمان

پوست بل مغز جو که در معنی
جسم را نیست نسبتی با جان

سال انجام این سرای سره
نامعین فتد به نام و نشان

خواستیم از صفائیش تاریخ
پاسخی در کمال حسن بیان

گفت پای زوال از ان کوته
برد آب خورنق این بنیان

۱۳۱۰ق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۷۳- تاریخ هلاک مصطفی عم‌زادهٔ شاعر
گوهر بعدی:۷۵- تاریخ مرگ سید محسن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.