۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷ - و من بدایع افکاره

ای روز و شبت از رخت اکسونی و دیباجی
بر اطلس و الباغت چرخ آمده نساجی

مانند فراویزم تا چند زخود رانی
ای با فرجی تو صد صوف به قیغاجی

سلطان همه رختی دستار طلادوزست
کش از علم ترکست هم تختی و هم تاجی

در کوچه درزارتیر بارد زره سوزن
از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی

پیر ولی مخفی کوشد بقبا پنبه
قاری چه شد ار برخاست از دامن حلاجی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶ - سید جلال الدین عضد فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.