هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به توصیف زیباییهای بهار و تغییرات طبیعت میپردازد. سپس به بحثهای مذهبی و جدال بین زاهدان و مستان اشاره میکند که به درگیری فیزیکی و آشوب میانجامد. در نهایت، با صلح و تقسیمبندی زمان بین روزهداران و مینوشان پایان مییابد.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم پیچیدهای مانند جدالهای مذهبی، درگیریهای فیزیکی و اشارات به مصرف شراب است که برای مخاطبان جوانتر ممکن است نامناسب یا نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۱
باغ چون مسند سلیمان شد
سبزه چون خط سبز جانان شد
برد اطراف بود درد شجر
از نسیم بهار درمان شد
نفحه ی باد روح حیوانی
چشمه ی آب آب حیوان شد
جسم گلشن یحشر کافر بود
روز بعث آمد و مسلمان شد
کار مستان که در زمستان سخت
مشکل افتاده بود آسان شد
دشت از سبزه باز نو پوشید
کوه از برف باز عریان شد
قامت سرو چون قد طوبی
صحن گلشن چو باغ رضوان شد
گلشن از سبزه و صبا چون خلد
با طراوت ز روح و ریحان شد
چشم بگشود نرگس شهلا
صنع یزدان بدید و حیران شد
دفتر زاهدان پریشان گشت
کار ساغرکشان به سامان شد
فصل گل باز با مه روزه
روز و شب دست در گریبان شد
هم به میخانه جام باده ی ناب
هم به مسجد ریا فراوان شد
سخن زاهد از عذاب و عقاب
بحث رند از رحیم و رحمن شد
در میان صد هزار بحث و جدال
از مقامات کفر و ایمان شد
گفتگوهای مبهم مشکل
از مقام صراط و میزان شد
نیز از واردات خوف و رجا
بحث بی منتها و پایان شد
حرف تکفیر در میان آمد
داوری ها به شرع و دیوان شد
کار از گفتگو بحرب کشید
وز نزاع و جدال طوفان شد
نهی منکر کشید تا همه جا
شیخ مانند شیر غژمان شد
شیخ با زاهدان بمیخانه
حمله ور همچو پور دستان شد
شیخ از پیش و زاهدان از پی
جمله را سنگها بدامان شد
کار مستان و تار طره چنگ
همچو زلف بتان پریشان شد
مشت زهاد همچو پتک گران
سر رندان چو سطح سندان شد
جنگ بگذشت هم ز سیلی و مشت
گه بناخن گهی بدندان شد
خم می در درون میخانه
ناگهان سخت سنگ باران شد
پیر میخانه نیز بهر دفاع
با حریفان بجنگ ایشان شد
چوب انگور کوب در دستش
چون عصا بود همچو ثعبان شد
خشتهای سر خم باده
بر سر شیخ شهر پاشان شد
از دو سو ریختند بر سر هم
خم می در میانه قربان شد
از شکسته خم شراب آلود
صحن میخانه نقش ایوان شد
بسکه گل گل شراب گلگون ریخت
غیرت ساحت گلستان شد
شد در میفروش کان یمن
بس عقیق اندر او درخشان شد
خم جزع کرد و حمل شش ماهه
خون دگر باره اش بزهدان شد
شیخ با پیر و دیگران هر یک
با هماورد خود بمیدان شد
هر قرین با قرین خود در رزم
چون اجل دست در گریبان شد
ازدحام از دو سو پی یاری
شد فزون نیز تا دو چندان شد
زین جزع پس صراحی مینا
باخت دل تا فتاد و بیجان شد
فتنه بالا گرفت تا گردون
هر طرف شعله ای فروزان شد
آخر از مصلحان خیر اندیش
اتفاقا بصلح فرمان شد
قسمتی در میان پدید آمد
کار مشکل بقرعه آسان شد
شب نصیب قدح کشان افتاد
روز در قسم روزه داران شد
فرقه ای روبراه مسجد کرد
فرقه ای سوی باغ و بستان شد
آن بدنبال نسیه زاهد
در کمال یقین شتابان شد
واندگر گفت نقد را عشق است
که بدنبال نسیه نتوان شد
نیز دیگر گروه ذات البین
گه پی این و گه پی آن شد
هر کسی برد سودی از سودا
قسم من در میانه حرمان شد
من فرومانده از دوره خوشاک
که بیک ره از این دو پویان شد
سبزه چون خط سبز جانان شد
برد اطراف بود درد شجر
از نسیم بهار درمان شد
نفحه ی باد روح حیوانی
چشمه ی آب آب حیوان شد
جسم گلشن یحشر کافر بود
روز بعث آمد و مسلمان شد
کار مستان که در زمستان سخت
مشکل افتاده بود آسان شد
دشت از سبزه باز نو پوشید
کوه از برف باز عریان شد
قامت سرو چون قد طوبی
صحن گلشن چو باغ رضوان شد
گلشن از سبزه و صبا چون خلد
با طراوت ز روح و ریحان شد
چشم بگشود نرگس شهلا
صنع یزدان بدید و حیران شد
دفتر زاهدان پریشان گشت
کار ساغرکشان به سامان شد
فصل گل باز با مه روزه
روز و شب دست در گریبان شد
هم به میخانه جام باده ی ناب
هم به مسجد ریا فراوان شد
سخن زاهد از عذاب و عقاب
بحث رند از رحیم و رحمن شد
در میان صد هزار بحث و جدال
از مقامات کفر و ایمان شد
گفتگوهای مبهم مشکل
از مقام صراط و میزان شد
نیز از واردات خوف و رجا
بحث بی منتها و پایان شد
حرف تکفیر در میان آمد
داوری ها به شرع و دیوان شد
کار از گفتگو بحرب کشید
وز نزاع و جدال طوفان شد
نهی منکر کشید تا همه جا
شیخ مانند شیر غژمان شد
شیخ با زاهدان بمیخانه
حمله ور همچو پور دستان شد
شیخ از پیش و زاهدان از پی
جمله را سنگها بدامان شد
کار مستان و تار طره چنگ
همچو زلف بتان پریشان شد
مشت زهاد همچو پتک گران
سر رندان چو سطح سندان شد
جنگ بگذشت هم ز سیلی و مشت
گه بناخن گهی بدندان شد
خم می در درون میخانه
ناگهان سخت سنگ باران شد
پیر میخانه نیز بهر دفاع
با حریفان بجنگ ایشان شد
چوب انگور کوب در دستش
چون عصا بود همچو ثعبان شد
خشتهای سر خم باده
بر سر شیخ شهر پاشان شد
از دو سو ریختند بر سر هم
خم می در میانه قربان شد
از شکسته خم شراب آلود
صحن میخانه نقش ایوان شد
بسکه گل گل شراب گلگون ریخت
غیرت ساحت گلستان شد
شد در میفروش کان یمن
بس عقیق اندر او درخشان شد
خم جزع کرد و حمل شش ماهه
خون دگر باره اش بزهدان شد
شیخ با پیر و دیگران هر یک
با هماورد خود بمیدان شد
هر قرین با قرین خود در رزم
چون اجل دست در گریبان شد
ازدحام از دو سو پی یاری
شد فزون نیز تا دو چندان شد
زین جزع پس صراحی مینا
باخت دل تا فتاد و بیجان شد
فتنه بالا گرفت تا گردون
هر طرف شعله ای فروزان شد
آخر از مصلحان خیر اندیش
اتفاقا بصلح فرمان شد
قسمتی در میان پدید آمد
کار مشکل بقرعه آسان شد
شب نصیب قدح کشان افتاد
روز در قسم روزه داران شد
فرقه ای روبراه مسجد کرد
فرقه ای سوی باغ و بستان شد
آن بدنبال نسیه زاهد
در کمال یقین شتابان شد
واندگر گفت نقد را عشق است
که بدنبال نسیه نتوان شد
نیز دیگر گروه ذات البین
گه پی این و گه پی آن شد
هر کسی برد سودی از سودا
قسم من در میانه حرمان شد
من فرومانده از دوره خوشاک
که بیک ره از این دو پویان شد
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۴۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰ - درباره بیبی عالم، همسر شاعر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲ - خطاب به ملایوسف متخلص به محوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.