۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

دل چو شستم ز غیر نقش ادب
گفت ما را ز لوح صاد طلب

چون ز اصل و نسب شدم فارغ
گفت لایق شدی بما فارغب

اولم باده داد و سرخوش کرد
بعد از آنهم نهاد لب بر لب

بوسها داد بر دهان دلم
با لب خویش داشت عیش و طرب

سحری بود دیدمش روشن
روی چون آفتاب مه منصب

گفت پرورده ام بشیر و شکر
گفتمش لطف کرده ی یارب

ساغری داد پر ز بدر منیر
می روح القدس نه آب عنب

در کشیدم همه خدا دیدم
خواند بر جانم آیت اقرب

چشم کوهی ندیده در شب و روز
جز رخ و زلف او بروز و به شب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.