هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و غنایی، با تصاویر زیبا و استعاری، به توصیف عشق و جذبههای روحانی میپردازد. شاعر از اشک، ستاره، زلف، ماه و خورشید به عنوان نمادهایی برای بیان حالات عاشقانه و عرفانی استفاده میکند. در نهایت، شعر به وحدت وجود و حضور حقیقت در همه ذرات جهان اشاره دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند وحدت وجود و مفاهیم فلسفی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۳۴
زلف بر دوش و به شب چون مه تابان میرفت
اشکم از دیده چو استاره به عمان میرفت
همه ذرات جهان روشن و نورانی شد
گرچه خورشید نظرباز درخشان میرفت
آن حقیقت که دگر نیست جزا و موجودی
دیدمش زود که در صورت انسان میرفت
مردم چشم همه او است چو انسان العین
عین اعیان شده در دیده اعیان میرفت
مگر از هستی خود هیچ ندارد باقی
واجب الذات چو جان در دل امکان میرفت
مست و آشفته و جام می صافی بر کف
ساقی جان ز کرم جانب مستان میرفت
کوهی سوختهدل ذرهصفت زیر و زبر
پیش خورشید رخش بیسر و سامان میرفت
اشکم از دیده چو استاره به عمان میرفت
همه ذرات جهان روشن و نورانی شد
گرچه خورشید نظرباز درخشان میرفت
آن حقیقت که دگر نیست جزا و موجودی
دیدمش زود که در صورت انسان میرفت
مردم چشم همه او است چو انسان العین
عین اعیان شده در دیده اعیان میرفت
مگر از هستی خود هیچ ندارد باقی
واجب الذات چو جان در دل امکان میرفت
مست و آشفته و جام می صافی بر کف
ساقی جان ز کرم جانب مستان میرفت
کوهی سوختهدل ذرهصفت زیر و زبر
پیش خورشید رخش بیسر و سامان میرفت
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.