۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

بط حرصم بمرد و بلبلان شد
خروس شهوتم باز جنان شد

ز زاغ امنیت در خوف بودم
بگشتم زاغ و خوفم در امان شد

پر از طاوس مال و جاه کندم
چو عیسی جان من بر آسمان شد

بدانکه چارمرغ این چار طبع است
که اندر چار طبع ارکان عیان شد

ز خون و بلغم و صفرا و سودا
شتا صیف و بهار آمد خزان شد

بسیط روح را اینها نباشند
مرکب داند این کزخاکدان شد

ز طبع تن چو کوهی شست دل پاک
بدریای محیط بیکران شد

دل که وصف دهان او گوید
در دهان از زبان او گوید

هر چه از قاب گوید و قوسین
از خم ابروان او گوید

گر کند شرح روح سالک را
هم ز قدر روان او گوید

رمز خیر الامور او سطها
جان من از میان او گوید

بر سر سرو جسم بلبل روح
قصه گلستان او گوید

کوهی خسته هر سحر غم دل
با سگ آستان او گوید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.