۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع
گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع

زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند
باده خوردند و نگشتند کسی را مناع

لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی
جز تو گر بود ز ملک تو چنان کرد وداع

کوهیا ناله مکن بر سرهر سنگ چو کبک
کوه را هست ز افغان تو بسیار صداع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.