۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

دلم خود جان جان شد باده صاف
خدا شد ساقی جانها بانصاف

لبالب میدهد جام طهورا
سقیهم ربهم خود کرد اوصاف

ملک میشد برای نقد جانها
نیابی قلب ایدل پیش صراف

بدور نقطه چشم تو راه است
نمی بینی همه پرگار بر ناف

ز امر کاف و نون موجود گشتم
از آن شد کرسی ذات خدا کاف

بغیر از علم توحید خداوند
هر آن علمی که می دانی بود لاف

چوعنقا شو نهان کوهی ز مردم
که سیمرغ است روح و جسم چون قاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.