۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۸

سلطان عشق خیمه چو در لامکان زده
یک جلوه در جهان مکین و مکان زده

یک لمعه از لوامع خورشید روی او
بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده

تا برده باد بوی گل روی او به باغ
بلبل هزار نعره بهر بوستان زده

چون شد یقین که غیر تو کس نیست در جهان
اهل یقین نیند در این ره کمان زده

در جام آفتاب می لعل هر زمان
جانم بیاد لعل لب دلستان زده

وصف لبش چو روز و شب اندر زبان ماست
زانیم چه غم که درد و جهانم زبان زده

از هر دو کون خاطر کوهی چه فارغست
سر با سگان کوی تو بر آستان زده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.