۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

ز حد نه فلک تا گاه و ماهی
دهد بر هست واجب گواهی

نظر در ظاهر و باطن چو کردیم
ظهور اوست در سر الهی

توئی آن شه که گلخن تا برادوش
صباحش آفتاب صبحگاهی

جمال خویش را بنموده گفتی
به بین ما را دگر از ما چه خواهی

چو کوهی یافت جان از وصل رویش
بدید آن ماه را پاک از مناهی

جسم وجان را از دو عالم سوختی
تا مرا علم نظر آموختی

خانه دل غیر الا در نظر
دیدم از جاروب لا می روفتی

بیش شمع روی او پروانه وار
آفتاب چرخ را می سوختی

تا می صافی شود خون دلم
همچو انگور از لگد میکوفتی

دید کوهی کز نسیم روی خود
لاله را چون شمع می افروختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.