۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا

بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو
عشق رخ تو کرده چه صاحب نظر مرا

هر گه ک نوک مژه ات آید به یاد من
هر موی من زند به بدن نیشتر مرا

شیرین لبان لعل تو الحق ز بوسه ای
کردند بی نیازز شهد و شکر مرا

درد مرا مگر تو شفا بخشی ای حبیب
گو با طبیب تا ندهد دردسر مرا

کی کامران شود به وصال توسیمتن
با اینکه درجهان نبود سیم وزر مرا

اقبال من مگر نه بلند از تو شد چه شد
کردی زخاک راه چنین پست تر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.